برسی علل پراکندگی و به اجماع نرسیدن اپوزیسیون ایران با توجه به نظریه ناهمخوانی شناختی ” لئون فستینگر ۱۹۵۱”
در چهار دههای که از انقلاب ۱۳۵۷ گذشته، جامعهی ایران در دایرهای از تکرار و تناقض گرفتار شده است. جمهوری اسلامی با وعده عدالت و آزادی بر سر کار آمد، اما امروز مردمی را به جا گذاشته که با بحرانهای معیشتی، بیکاری، تورم، قطعی آب و برق و بیاعتمادی گسترده روبهرو هستند. در چنین فضایی که زندگی روزمره مردم زیر بار فشارهای اقتصادی و سیاسی له میشود، بزرگترین ضعف نه در قدرت حکومت بلکه در پراکندگی مخالفان آن است؛ در ناتوانی نیروهای سیاسی و اجتماعی ایران برای رسیدن به یک اجماع واقعی بر سر آیندهای مشترک.برای درک ریشه این پراکندگی، باید از زاویهای روانشناختی به مسئله نگریست. نظریهی «ناهمخوانی شناختی» که نخستینبار توسط لئون فستینگر در ۱۹۵۱ مطرح شد، میگوید وقتی افراد یا گروهها باورهای عمیقی دارند و برای آنها هزینههای سنگینی میپردازند، مواجهه با شواهدی که خلاف آن باورهاست، تنشی درونی و دردناک ایجاد میکند. انسانها برای کاهش این تنش معمولاً به یکی از سه راه پناه میبرند: یا باورشان را تغییر میدهند و واقعیت را میپذیرند، یا توجیهات تازه و گاه عجیب برای حفظ باور پیشین میسازند، یا لجاجت بیشتری نشان میدهند و در مسیر اشتباه خود پیش میروند.در سیاست ایران امروز، تقریباً تمام طیفهای فعال گرفتار همین چرخهی روانیاند. اصلاحطلبان که سالها در چارچوب نظام جنگیده و زندان و محرومیت را تحمل کردهاند، حاضر نیستند بپذیرند که پروژهی اصلاحات از درون شکست خورده است؛ برایشان سادهتر است که بگویند «هنوز زمان لازم است». اصولگرایان و نیروهای وفادار به حاکمیت نیز که تمام هویتشان بر دفاع از انقلاب و ولایت بنا شده، نمیتوانند با این حقیقت کنار بیایند که نظامشان شکست خورده و از درون پوسیده است؛ پس شکستها را به دشمن خارجی نسبت میدهند و سرکوب را افزایش میدهند. نیروهای چپ و کارگری که دههها برای عدالت اجتماعی جنگیدهاند، در مواجهه با بنبست سیاسی یا به انزوا میروند یا رادیکالتر میشوند و هر ائتلافی را سازش طبقاتی میدانند. مجاهدین خلق با سابقهی تبعید و هزینههای تاریخی خود، به جای بازنگری در خطاهای گذشته، همچنان به سیاستهای فرسوده و تکرار ادبیات جنگی چهل سال پیش چنگ میزنند. سلطنتطلبان نیز با تکیه بر نوستالژی پهلوی، کمتر حاضر به پذیرش این واقعیتاند که بازگشت سلطنت بهتنهایی راهحل مشکلات ایران نیست. حتی خانوادههای شهدا و رزمندگان جنگ ایران و عراق، که سرمایهی اخلاقی عظیمی در حافظهی ملی دارند، میان دو قطب وفاداری به نظام یا وفاداری به مردم در نوساناند. اگر این گروه به صراحت بپذیرد که خون شهیدان برای آزادی ملت بوده نه برای بقای یک حکومت فاسد، میتواند نقش تاریخی و تعیینکنندهای در بیداری ملی بازی کند.ریشهی همه این بنبستها در یک پدیده مشترک است: ترس از پذیرفتن خطا. هر گروه بهجای آنکه بگوید «اشتباه کردیم و باید راه تازهای بسازیم»، به توجیه، انکار و لجاجت پناه میبرد. این واکنش طبیعی روان انسان است، اما وقتی در سطح جمعی رخ میدهد، به مانع اصلی تغییر بدل میشود. فستینگر میگوید انزوا میتواند فرد را به بازنگری وادارد، اما اجتماع همفکران معمولاً او را افراطیتر میکند. در فضای سیاسی ایران، هر گروه در «اتاق پژواک» خود محبوس است: رسانههای همسو، شبکههای مجازی بسته و جمعهای محدود باعث شدهاند هیچ صدای متفاوتی به درون نرسد و هر جریان، خود را تنها راه نجات بداند.اما واقعیت این است که هیچ جریان سیاسی، چه سکولار و چه مذهبی، چه سلطنتطلب و چه چپگرا، بهتنهایی توان براندازی جمهوری اسلامی را ندارد. تنها اجماع ملی، آن هم بر سر حداقلهای مشترک، میتواند کشور را از بحران بیرون بیاورد. راه رهایی، بازگشت به عقلانیت و شجاعت پذیرش اشتباهات گذشته است. هزینههایی که هر گروه پرداخته — از خون شهدا تا زندان روشنفکران، از تبعید فعالان تا محرومیت کارگران — همه باید به عنوان «سرمایه مشترک آزادی» بازتعریف شود، نه سندی برای حقانیت ایدئولوژیکی خاص.اتحاد واقعی از دل گفتوگوهای صادقانه و کوچک آغاز میشود؛ نه از کنفرانسهای پرهیاهو و شعارهای توخالی. باید نمایندگان همه طیفها — از خانوادههای شهدا تا معلمان و دانشجویان، از مجاهدین تا سلطنتطلبان، از روحانیون منتقد تا نیروهای چپ — در میزهای گفتگو بنشینند و بر سر سه مطالبهی بدیهی توافق کنند: آزادی زندانیان سیاسی، حق اعتراض مسالمتآمیز، و برگزاری انتخابات آزاد پس از گذار از جمهوری اسلامی. در این مسیر، نمادهای مشترک مانند خانواده شهدا و رزمندگان میتوانند نقشی اخلاقی و وحدتآفرین ایفا کنند و حتی بر بدنه نظامی و سپاهی تأثیر بگذارند.ملت ایران در نقطهای ایستاده که تاریخ بار دیگر فرصت رهایی را پیش رویش گذاشته است. هیچ نظامی با دروغ، سرکوب و فقر ابدی نمیماند، همانطور که هیچ ملتی بدون اتحاد آزاد نمیشود. امروز بیش از هر زمان دیگری باید از افراط، لجاجت و خودحقپنداری فاصله گرفت و بر هدفی واحد تمرکز کرد: آزادی مردم ایران. آیندهی روشن نه در گذشته است، نه در شعارهای توخالی، بلکه در شجاعت پذیرش خطا، گفتوگوی صادقانه و ارادهی مشترک برای ساختن کشوری آزاد و انسانی.