در ماههای اخیر، بهویژه پس از حمله گسترده اسرائیل به بلندیهای جولان و مواضع ایران در خاک سوریه، نشانههای واضحی از افول نفوذ ایران در منطقه دیده میشود. آنچه روزگاری “عمق استراتژیک” خوانده میشد، حالا به مجموعهای از مواضع تخریبشده، عقبنشینیهای ناگهانی، و سکوت سیاسی در برابر ضربات اسرائیل بدل شده است.

تا چند سال پیش، جمهوری اسلامی ایران با اعتماد بهنفس، حضور نظامی و امنیتی در سوریه را جزئی از راهبرد کلان خود در منطقه میدانست. اما امروز، نه دمشق بهطور کامل پشت ایران ایستاده، نه روسیه تمایلی به درگیری با اسرائیل دارد، و نه گروههای وابسته مانند حزبالله یا نیروهای نیابتی دیگر قادرند در میدان مقابل برتری هوایی و اطلاعاتی اسرائیل دوام بیاورند.
برخلاف تصورات مقامات تهران، میدان سوریه نه تنها قدرت ایران را تثبیت نکرد، بلکه آن را مستهلک کرد. منابع مالی و انسانی از داخل ایران به میدانهایی منتقل شدند که نه پیروزی قطعی در آنها ممکن بود، و نه بازگشتی واقعی در آنها متصور است. امروز با فشار اقتصادی شدید در داخل و نارضایتی اجتماعی رو به افزایش، دیگر امکان توجیه آن ماجراجوییها وجود ندارد.

از سوی دیگر، اسرائیل با اتکا بر برتری مطلق اطلاعاتی و هوایی، تقریباً بدون هزینه داخلی یا بینالمللی، مواضع ایران را هدف قرار داده و عملاً ایران را از بسیاری از نقاط سوریه بیرون رانده است. این حملات، نه فقط نظامی، بلکه نمادیناند: نشان دادن اینکه پروژه “هلال شیعی” دیگر صرفاً یک رؤیاست.
حالا این سؤال جدی مطرح است: جمهوری اسلامی پس از این شکست تدریجی در سوریه، چه مسیری را در پیش خواهد گرفت؟ بازنگری در سیاستهای منطقهای یا تلاش برای زندهنگهداشتن پروژهای که عملاً تمام شده؟ پاسخ به این پرسش، بیش از هر چیز، بستگی به تحولات داخلی در ایران دارد — و البته میزان واقعبینی تصمیمگیران.
Reza Behpouri